یکی بود یکی نبود. یک شرکتی بود به نام شبکه گستر که مانند همه شرکتهای دیگر با گذشت زمان عده ای به آن وارد می شدند و عده ای دیگر هم که قرار بود خارج بشوند، فقط وقتی اینکار را می کردند که بخواهند واقعاً خارج شده و به خارجه (خارج از کشور) بروند. یعنی از بس که این شرکت شبکه گستر جای خوبی بود، گاهی اوقات در مقایسه با “کانادا برای زندگی” و “مالزی برای ادامه تحصیل” رقابت را واگذار می کرد. تازه در این مورد هم برخی از مدیران این شرکت معتقد بودند ناداوری ! شده وگرنه، اگر از آنهایی که هرکدام به گوشه ای از جهان رفته اند بپرسید، معلوم نیست کاملاً راضی بـوده و نخـواهنـد بـه موقعیت قبـلی در شبـکه گستر برگردند. بگذریم، بهتر است از بحث اصلی خارج نشده و وارد بحث های سیاسی هم نشویم!
بله! این ماجرا ادامه داشت تا اینکه بالاخره یکی از کارشناسان گروه پشتیبانی بنام آقای لقمان اداک دل به دریا زد و عزم جزم کرد و از شبکه گستر رفت. گرچه از مقصد ایشان خبر نداریم اما می دانیم به خارج از کشور نرفته اند. جلسه باشکوهی در روزهای پایانی تابستان انجام شد و همه پرسنل شرکت، پیشاپیش شهادت ایشان را به خودشان تبریک گفتند! حتما خوانندگان این قصه حدس می زنند که در آن جلسه چه صحبت های جالب و خنده داری رد وبدل شد و چه هدیه های ارزشمندی از سوی مدیریت شرکت و همکاران به ایشـان اهدا شـد. حتی شاعر شرکت نیز یک نثر دو صفحه ای برای ایشان سرودند که خواندن آن برای تمام حاضران در جلسه لذت بخش بود.
اما از روز بعد از خداحافظی با آقای اداک، همه همکاران گروه پشتیبانی نگران یکی دیگر از همکاران شدند. این همکار که فعلاً نامش را ذکر نمی کنیم با وجود اینکه سابقه چند برابری نسبت به “شهید شیردل” شرکت داشتند، اما با آن مرحوم بسیار رفیق بـودنـد. در بیشتـر جلسات و گردهمایی های شرکت این دو نفر مانند برادرهای دوقلو (البته دوقلوهایی که با فـاصله چنـد سـاله بـه دنیـای شبکه گستر آمده بودند!) در کنار هم بودند و به قول امروزی ها “جیک تو جیک” بودند. سرپرست گروه پشتیبانی مقدار متنابهی نذر و نیاز کرد تا این کارشناس سابقه دار که یکی از پروژه های بزرگ شـرکت را راهبری می کرد، صحیح و سالم به کارش در شرکت ادامه دهد. افراد دیگر هم از هر فرصتی برای انشای توصیه های ایمنی به این آقا بهره می بردند. نگرانی ها از آن جهت بیشتر شده بود که ایشان اخیرا برای سرعت در رفت و آمد در سطح شهر یک موتور سیکلت خریده بودند.
راستی یادم رفت بگویم ایشان آنقدر نسبت به مشتریان شرکت احساس مسئولیت می کردند که تقریباً با تمام وسایل نقلیه هوایی، دریایی، و زمینی طی طریق کرده تا خود را به سایت مشتری رسانده و بهترین سرویس را به آنها بدهند. از هواپیمای ایرباس و توپولف گرفته تا لنج و قایق های تندرو و اخیرا نیز موتور سیکلت و احتمالاً در آینده نزدیک دوچرخه و بالگرد! گرچه سوار شدن ایشان بر برخی از این مرکب ها را نگارنده به چشم خود ندیده است اما از منابع گوناگون شنیده شده است.
یکی از کارمندان شرکت پیشنهاد کرد که مدیریت شرکت بلادرنگ یک نفر جدید برای گروه پشتیبانی استخدام کند تا ایشان با این نفر جدید طرح دوستی ریخته و آن مرحوم را فراموش کند. تجربه هم نشان داده بود که ایشان معمولاً وقتی تنهایی نفر جدید را می بینند، دل نازکش تحمل نکرده و طی یک عملیات غیرممکن، با این فرد جدید رفیق شده و تمام تجربه های چندین ساله خود را به شکل فشرده شده در اختیارش قرار می دهد! این پیشنهاد مقبول واقع شد و مقدمات آن انجام گرفت اما واقعه ای که در پیش بود با این ترفند هم خنثی نشد.
در صبح یکی از روزهای ابتدایی پاییز که اتفاقاً مصادف با هفته دفاع مقدس بود، ایشان وارد شرکت شدند در حالیکه چهره ای نورانی داشتند و به اصطلاح رزمندگان “نور بالا می زدند”. همه دور و بر ایشان جمع شدند و شروع به صحبت کردند. حال عجیبی بر جمع حکمفرما بود. یکی از وضعیت موتور سیکلت ایشان پرسید که جواب شنید ترمزش دیر عمل می کند. ناگاه آه از نهاد جمع بلند شد و همه به یک باره از او خواستند که با این موتور پیش از تعمیر جایی نرود که ایشـان گـرچـه علت این اصـرار را نمی دانست، اما قبول کرد که به هیچ عنوان از موتورش پیش از تعمیر استفاده نکند.
پس از آن بود که هماهنگ کننده گروه پشتیبانی گفت امروز ایشان را جایی نمی فرستیم و در شرکت می مانند و به تلفن های مشتریان پاسخ می دهند. خیال همه راحت شد. ایشان در محل دفتر پشتیبانی مستقر شده و همه افراد گروه پشتیبانی به محل قرارهایشان عزیمت می کنند. ساعتی بعد کارشناس یکی از شرکتهای بزرگ با شبکه گستر تماس گرفته و اصرار می کند که برای رفع اشکالی در یکی از سرویس دهنده ها، ایشان اعزام گردند. این مشتری همان بود که ایشان مسئول راهبری پروژه چندساله آنها بوده.
خلاصه کنم آنقدر همکار ما شوق خدمت به مشتریان و بویژه این مشتری بزرگ را داشته اند که تمام توصیه های ایمنی را فراموش کرده و برای اینکه به سرعت به سایت مشتری برسند ندای یکی از موتوری های مسافرکش را لبیک گفتـه و همـراه او بـه سـوی مـرکـز شهـر رهسپار می شوند. بقیه ماجرا را هم خودتان می توانید حدس بزنید. تصادف با یک ماشین و آسیب دیدگی پای ایشان خبری است که به سرعت باد به شرکت می رسد. چندین بخیه و برخی از آزمایشات، اقدامات و توصیه های اولیه پزشک مربوطه است. خبر مانند بمب در شرکت صدا کرده و همه نگران ایشان می شوند. اما معلوم می شود که ظاهرا به خیر گذشته است.
متاسفانه این پایان ماجرا نیست. در جریان یکی از آزمایشات پزشکی، دارویی به ایشان داده می شود که دو سـه روز به حالت کما می رونـد و دوباره موج نگرانی شبکه گستر را فرا می گیرد. با گذشت این روزهای سخت بالاخره ایشان به هوش می آیند و بقیه سیر معالجات پی گرفته می شود. هم اینک نیز با وجود اینکه ایشان در حال استراحت در خانه هستند، هنوز دستانمان رو به آسمان است تا شاهد شفای کامل ایشان و بازگشت شان به شرکت باشیم. از خوانندگان گرامی نیز خواهشمندیم مانند ما دعا بفرمایند تا این جانباز شبکه گستر سلامتی خود را به شکل کامل بازیابد. باور کنید ایشان فقط برای خدمت رسانی به مشتریان عزیز، تمام توصیه های ایمنی را پشت گوش انداخته و سوار بر مرکب خطرناکی چون مـوتـورسیکلت شده است.
ناگفته نماند که پس از بلایی که داروی مزبور برسر ایشان آورد برخی از مشتریان که از طریق شبکه های اجتماعی از حالشان خبردار شده بودند، با شیطنت تمام از ایشان خواسته بودند که پس از آلودگی با این دارو، اقدام به تهیه log بکند تا پزشک معالج با مطالعه این فایل رویدادها (Log) بفهمد که مشکل از کجا بوده است؟ فـایـل های اطلاعاتی بروز نبوده اند! یا مشکل سازگاری با نسخه ارتقاء یافته نـرم افـزاری رخ داده است! آخـریـن تنظیـمات از سـرویـس دهنده مرکزی دریافت نشـده بوده و یـا اصلاحیه ای نصب نشده بوده است؟! البته شاید به مشتریان هم باید حق بدهیم، از بس که هر بـار مشکل داشته اند، ایـن جملات را از ایـن کارشناس پشتیبانی شنیده اند! به عبارت دیگر، موشک جواب موشک.
نام ایشان را که تا اینجا نگفتیم فقط به خاطر ایجاد هیجان بود و گرنه ایشان کسی نیستند جز “ایمان پاکزادیان مقدم” که امیدواریم بدون رسیدن به مرحله شهادت، سالهای سال به عنوان شهید زنده از توان ایشان در شرکت استفاده کنیم. همچنین برای آقای اداک نیز هرکجا هستند آرزوی موفقیت می کنیم.